مارک چارلز کوشنر، معمار، کارآفرین و نویسنده آمریکایی و شریک شرکت معماری هولوویچ کوشنر مستقر در نیویورک سیتی و وبسایت شبکهی اجتماعی آرچیتایزر در سخنرانی از تد تاک با استفاده از خاطرات شخصی و مثالهای مختلف به بررسی تاثیر عمیق معماری بر احساسات انسان و تحولات آن در ۳۰ سال گذشته میپردازد.
او در تعریف خاطره ای از کودکی اش به طراحی و معماری نادرست خانه شان در نیوجرسی اشاره میکند که به دلیل قرارگیری اتاق نشیمن در فاصله بین حمام تا اتاق شخصیاش، دچار خجالت زدگی و کمبود اعتماد به نفس شده بود و این احساسی را که در آن لحظه برایش القا شده بود در توصیف مفهوم قدرت معماری استفاده میکند. به گفته ی او معماری فقط مربوط به منطقه نیست بلکه مربوط به آن ارتباطات احساسی و عمیقی است که با مکانهایی که در آنها هستیم درونمان ایجاد میشود. در ادامه، تصویر کتابخانه عمومی در لیوینگستون را نشان میدهد که بر اساس ساختمانی درست شده است که ۲۵۰۰ سال پیش توسط یونانیان ساخته شده بود. و احساس قدرت ، ثبات و دموکراسی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند و این ترفند را روش معماران برای ایجاد رابطه احساسی با فرم های ساختمانی و در نتیجه ایجاد حسی آشنا و رضایت نهایی، معرفی میکند که به مدت طولانی در بین معماران و در ساخت انواع بناها با کاربرد های گوناگون رواج داشته است. این یک روش مفید و به دور از ریسک و بدون هزینه های کلان برای توسعه دهندگان و دولت ها بود؛
بنابراین ترجیح میدادند از همان فرم های تکراری استفاده کنند که تضمین رضایت مخاطبان را در پیداشت. کتابخانه ای که به آن اشاره شد دارای گنبد ، ستون و آجر های قرمز است و با پیام « کودکان ، ارزش های املاک و تاریخ» طراحی شده است و ارتباطی با کاربرد اصلیش ندارد، اما در سمت دیگر کشور، درسیاتل در همان سال کتابخانه ای طراحی شد با پیامی کاملا متفاوت در مورد نحوه مصرف رسانه در عصر دیجیتال و مکانی برای جمع شدن، خواندن و به اشتراک گذاشتن . به عبارتی در یک کشور دو ساختمان ، هردو به نام کتابخانه، کاملا متفاوت از هم! این یعنی معماری بر اساس اصل آونگ کار میکند. در یک سمت آونگ، نوآوری و در سمت دیگر نمادگرایی. معماران دائما در حال فشار دادن آن به سمت نو آوری ، فناوریها و راه حلهای جدید برای شیوه زندگی امروز ما و یا در جهت کاملا برعکس؛ به سمت نماد هایی که دوست داشته شدن را تضمین میکنند، هستند و این آونگ را حداقل ۳۰۰ سال است که همواره در دو طرف به نوسان در میآورند . در در اواخر دهه ۷۰ معماران در طی آزمایشی، بناهایی به سبک «بروتالیسم» طراحی کردند که در آن ساختمانها کلاً با بتن زبره و بدون روکش و دیگر عناصر کاربردی، به عبارتی عاری از زینت اجرا میشدند. پنجرههای کوچک و مقیاس غیرانسانی از ویژگی های بارز این سبک به شمار میرود. بنابراین با نزدیک شدن به دهه ۸۰ معماران دوباره درگیر نماد ها شده و از فرم هایی که پر طرفدار بودند استفاده کردند یعنی آونگ را به سمت دیگری فشار دادند با این تفاوت که آن ها را با اضافه کردن نئون و پاستل بروز کردند و در کل میتوان گفت فرم ها جسور و رنگارنگ شدند. در اواخر دهه ۸۰ معماران از طرح نمادگرایی و سبک پست مدرنیسم که در واقع تلاشی برای ساختن خاطرات مکان ها بود تا ساختن خود مکان ها ، خسته شده و آونگ را به سمت نوآوری به نام «دیکانستراکتیویسم» بردند یعنی نماد های تاریخی را کنار گذاشته و به تکنیک های طراحی رایانهای و ترکیب های جدید روی آوردند.
کوشنر میگوید : در این نوع، فرم هایی وجود دارند که به هم برخورد میکنند و این یک موضوع آکادمیک نا محبوب است زیرا هیچ شباهت و حس آشنایی در ذهن مخاطب ایجاد نمیکند. در واقع آونگ را کاملا به سمت دیگر نوسان دادیم اما بر خلاف انتظار اتفاق جالبی افتاد. این ساختمان که «گوگنهایم» نام گرفت در سال ۱۹۹۷ توسط فرانک گری افتتاح شد و رابطه جهان با معماری را تغییر داد. این اولین بار بود که یک معماری جدید رضایت اقشار مختلف مردم از منتقدان تا دانشگاهیان و مردم عادی را جلب کرد. نیویورک تایمز نیز این ساختمان را معجزه نامید و در پی این اتفاق گردشگری در بیلبانو ۲۵۰۰ درصد افزایش یافت. بخشی از دلایل محبوبیت این فرم های تند و تیز، رسانه ها و بخشی دیگر واکنش های احساسی است که ما معماران در مخاطب ایجاد کردیم. در آغاز هزاره جدید این اتفاق برای چند معمار دیگر نیز رخ داد و رسانه ها نقش مهمی در این روند داشتند زیرا دیگر همه چیز به سرعت به دید مردم میرسید و اخبار به سرعت پخش میشد و بین معماری و اجرای ساختمان تا دریافت نظرات مردم فاصلهی چندانی وجود نداشت.
در واقع میشود گفت پس از مدتی رسانه ها نوسان این آونگ را آنقدر سرعت بخشیدند تا اینکه همزمان در دو حالت افراطی قرار گرفت و این به طور مؤثر مرز بین نوآوری و نمادگرایی، یعنی سلیقه ما معماران و شما عموم مردم را محو کرد. اکنون میشود نماد ها را در حالتی آمیخته با نو آوری و کاملا جدید به کار برد. کوشنر در مورد پروژه ای که برای ساختمان سوختهای در یک مکان طبیعی توریستی در پاینز در جزیره آتش در ایالت نیویورک کار کردند تعریف میکند که بسیار پروژه ریسکپذیری بود و راه حلشان ایجاد مجموعه ای از رندر های فوتورئالیستی شد که آنها را قبل از اجرا در شبکه های اجتماعی منتشر کرده و مردم نیز شروع به اشتراک گذاری و ثبت دیدگاهشان در مورد آن ساختمان کردند و این یعنی آن ساختمان دو سال قبل از اجرا به بخشی از جامعه تبدیل شده بود و زمانی که اجرا شد؛ مردم شروع به بازدید و انتشار عکس ها و تعریف خاطرات خود از آن سازه کردند . در واقع آنها این مکان را به نمادی تبدیل کردند که به هیچ ساختمان یونانی یا هرساختمان دیگری شبیه نمیدانستند.
او میگوید: معماران دیگر غیر قابل پیش بینی نیستند زیرا این مردم هستند که خلاقیت و سلیقه آنها را تعیین میکنند و هیچ طرحی را که از قبل ندیده اند، قبول ندارند. این پایان تاریخ معماری است و بدان معناست که ساختمان های آینده بسیار متفاوت از ساختمانهای امروز خواهد بود. الآن دیگر مهم نیست چگونه میسازیم؛ مهم این است که چه میسازیم. معماران دیگر از قبل میدانند که چگونه ساختمان ها را بسازند که سبزتر ، هوشمندتر و دلنشینتر باشد؛ فقط منتظرند تا مردم درخواست بدهند. معماران دیگر، طرف مقابل سلیقه مردم نیستند و تلاش میکنند تا فضاهایی را بسازند که انعکاس جامعه خودمان باشند و همچنین کتابخانه هایی باشند برای تربیت درست فرزندانمان، یا راهرویی که بتوانند در آرامش از حمام به اتاقشان بروند و احساساتشان خدشه دار نشود.